ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی تا راهرو نباشی کی راهبر شوی گر نور عشق حق به دل و جانت افتد بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی (خواب و خورت ز مرتبهٔ خویش دور کن)۲ آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی (خواب و خورت ز مرتبهٔ خویش دور کن)۲ آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی بنیاده هستی تو چو زیر و زبر شود در دل مدار هیچ که زیر و زبر شوی چو زیر و زبر شود زیر و زبر شوی گر در سرت هوای وصال است حافظا باید که خاک در گه اهل هنر شوی (یک دم)۲ غریق بهر خدا شو گمان مبر کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی (یک دم)۲ غریق بهر خدا شو گمان مبر کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شود در دل مدار هیچ که زیر و زبر شوی (چو زیر و زبر شود زیر و زبر شوی)۶