زیر نور این مهتاب، من باز بی خواب میمونم، من این شهرو با قدم هام، شمردم و باز میشمرم. تو این پرسه زدن ها، دیگه این شهر منو شناخته می¬دونم، خوبه دل کنده باشه خورشید از من، من تو اين شهر ميمونم تا اين شب صبح شه نمیخوام این شب صبح شه. دیگه نباید این شب صبح شه هیچکس ندید سایه ی ما رو، وقتی می گذشتیم از کوچه ها. همین خلوت، ما رو به شبگردی عادت داده. سکوت و تاریکیش میشنوه حرف ما رو ما نمی جنگیم با روزامون، به جاش... میگیم به شب همه ی حرفامون رو، تو نذار هیچوقت این آرامش توى تو بميره بمون نامرئی تو دل شب تا اين شب صبح شه! نمیخوام این شب صبح شه (نذار بشه صبح) دیگه نباید این شب صبح شه (نذار بشه صبح)