بردى از يادم دادى بر بادم با يادت شادم دل به تو دادم در دام افتادم از غم آزادم دل به تو دادم، فتادم به بند اى گل بر اشك خونينم بخند سوزم ز سوز نگاهت هنوز چشم من باشد به راهت هنوز چه شد آن همه پيمان كه از آن لب خندان بشنيدم و هرگز خبرى نشد از آن كى آيى به برم اى شمع سحرم در بعد از من نفسى بنشين تاج سرم تا از جان گذرم نشسته بر دل غبار غم زان كه من در ديار غم گشته ام غمگسار غم اميد اهل وفا تويى رفته راه خطا تويى آفت جان ما تويى بردى از يادم دادى بر بادم با يادت شادم دل به تو دادم در دام افتادم از غم آزادم دل به تو دادم فتادم به بند اى گل بر اشك خونينم بخند سوزم ز سوز نگاهت هنوز چشم من باشد به راهت هنوز چه شد آن همه پيمان دل به تو دادم چه شد آن همه پيمان دل به تو دادم در دام افتادم دادى بر بادم بردى از يادم در دام افتادم بردى از يادم