گر تو را بخت یارا نه چندان به کام است ور تو را گوشه تیرگی ها مقام است اشک و آهت نبخشد پناهی که دنیای ما را عشق می باید این روزگاران خدا را هرچه خواهی تو از لطف او آرزو کن چاره خویش را در دلت جستجو کن دامن دیو افسردگی ها رها کن که باری بر نگیرد ز دوش تو اندوه آری چون کبوتر بزن پر بزن پر که گویی از نشستن تو یارا مرادی نجویی پر بکش سوی دل روشنی ها که شاید از پس تیرگی آفتابی درآید گر تو را بخت یارا نه چندان به کام است ور تو را گوشه تیرگی ها مقام است اشک و آهت نبخشد پناهی که دنیای ما را عشق می باید این روزگاران خدا را گر تو را گر تو را بخت یارا ... ا... گر تو را در آید گرتو را بخت یارا نه چندان به کام است ور تو را گوشه تیرگی ها مقام است