شهر من، از شمال با کوه ها می رقصد از جنوب با کولی ها شهر من، از شمال با خاطره هایش می خوابد از جنوب با رویاها قصه ای ست این شهر،که رازهایش سربسته ای ست هر بار روزها از خوابها بیدارها سرشار شب تا روز بیدار شهر من شهروندی پر از ماشین و سیمان است هر روز شهر من هم عاشقی باچشم گریان است هر شب شهر من را مردمش حرف نشنیدندو پند شهر من را کودکی در چهار راهی کرده بند شهرمن بخند، شهر من بخند، شهر من بخند، شهر من بخند شهر من صد قصه از عشق پنهان کرده است شهر من صد شعر از درد بر جا کرده است شهر من را سوز ساز مردمانش برده هوش از دلش آوازهای عاشقان آید به گوش شهر من با شهر ها حدیث راه پر خون می کند، آی کوچه کوچه قصه های عشق مجنون میکند، آی شهر من داستان قهرمانهایش به یادش مانده است شهر من آوازهایی بی صدا در سوگ مردم خوانده است شهر من بخند، شهر من بخند، شهر من بخند، شهر من بخند