می دونم با این حرفا تلخ میشه خلق خوبت این همه دعام کردی همش میشه حرومت می دونم فکر و ذکرت با اینا میشه شلوغ به جاش نمی بندمت به قسم های دروغ نمی خوام دعوت کنی منو باز به حریمت بنشونیمم رو سر اون سفره ی نعیمت فقط می خوام که من رو به حال خود بذاری تنها قسمت می دم دست از سرم برداری نه لطف کن و نه خوبی نه محبت به زور و هم نه پشت سرم گناهامو هی بشور اگه گناهی کردم تقاصشو پس میدم مرسی از این دلسوزی اما نشو وکیلم شاید حق با تو باشه زندگی کرده اخمم اگه دلسوزی دارم نمک نپاش رو زخمم شاید تو آزادیتو فروختی با بردگی به ضمانت امر روال روزمرگی شاید بی تعلقی می کنه تو رو تهدید شاید تو خوب می ترسی از حس شک و تردید بذار منم بمونم تو غفلت و رذالت بذار شب و روزمو بفروشم به بطالت بذار برم جهنم و تا ابد بسوزم بذار بگن تا آخر من هم میشه رفوزم بذار بگن مثل خشت حقیر و بی ارزشم تو چرا حرص می خوری دردشو من می کشم بذار بذار بذار بذار بذار بذار بذار بذار بذار بذار بذار بذار بذار بذار بذار بذار بذار ولی بدونم که من نموندم تو خواب بدونم این خشت منم نه سایه ش توی آفتاب بذار بذار بذار بذار بذار بذار بذار بذار بذار بذار بذار بذار بذار بذار بذار بذار بذار بذار بذار بذار بذار بذار بذار بذار بذار بذار بذار بذار بذار بذار بذار بذار بذار به حال خودم باشم Freedom