نميبينه نورى چشام توى اين اتاقى كه سرتاسرش آجره هميشه لبامو به هم دوختن گلوم از يه فرياد كهنه پره دارن ميگذرن لحظه ها و هنوز من اينجا دارم دست و پا ميزنم تا كى بايد اين عشق ممنوع شه به اين جرم كه من مرد نيستم زنم اونايي كه ديوارو چيدن برام تا با نا اميدى به زانو درام ببينن كه با درد اين سالها هنوزم نفس دارم و روى پام چشاشون و بستن هميشه بروم ميترسيدن از اينكه من ديده شم صدا حبس شد توى سينهم ولى هميشه میخواستم شنيده بشم هزار بار شكست خوردم اما هنوز میجنگم با هرچى كه سدم بشه ميخوام پاى اين آرزو وايسم تا روى زمين و زمان كم بشه میدونم يه روزى همه آجرا میريزن با فرياد اين حنجره میخونم من انقدر تا سبز شه رو ديوار اين خونه يه پنجره اونايى كه ديوار و چيدن برام تا با نا اميدى به زانو درام ببينن كه با درد اين سالها هنوزم نفس دارم و روى پام چشاشونو بستن هميشه بروم میترسيدن از اينكه من ديده شم صدا حبس شد توى سينهم ولى هميشه میخواستم شنيده بشم