یک شب از خواب پرید عاقل شد همه دیوانگی اش یادش رفت "شب بخیر زندگی ام" گفت به من روزِ بعد زندگی اش یادش رفت در دلش وسوسه ای بیدار شد عاشقی از سرِ معشوق پرید دست در دستِ کسی راهی شد سیبِ سرخی که نباید می چید لحظه یِ رفتنِ او سرد شدم یخ زدم وقتی خداحافظ گفت قبلِ رفتن غزلی فال گرفت عاقبت حرفِ مرا حافظ گفت ♪ جانِ من از بدنم می رفت و داغِ این درد مرا می بلعید سیلی از دستِ خودم می خوردم دردِ این حادثه را کی فهمید ؟ چشمِ هر پنجره را پرده گرفت شب در این خانه مرا مهمان شد تبِ خورشید به زمین می تابید لحظه یِ رفتنِ او باران شد لحظه یِ رفتنِ او سرد شدم یخ زدم وقتی خداحافظ گفت قبلِ رفتن غزلی فال گرفت عاقبت حرفِ مرا حافظ گفت ♪ این چنین پرده بر انداخته ای یعنی چه ؟ مست از خانه بُرون تاخته ای یعنی چه ؟ شاهِ خوبانی و منظورِ گدایان شده ای قدرِ این مرتبه نشناخته ای یعنی چه ؟