در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم سوار باد که بیایم به گیسوان تو افتم گلی سپید که دائم کنار موی تو باشم یـــــار ای یـــــار در کــــار دلم دست نگه دار اینبار این عشــق تو را خـــوش خـوش آمده انگار بسیار بسپار دلی را و دلی را تو به دست آر تو مثل مهر بخندی و مثل ماه بتابی من آنکه آینه در دست رو به روی تو باشم ستاره ای شوم و روی قلب تو بدرخشم همان جواهر زیبا که بر گلوب تو باشم یـــــار ای یـــــار در کــــار دلم دست نگه دار اینبار این عشــق تو را خـــوش خـوش آمده انگار بسیار بسپار دلی را و دلی را تو به دست آر هزار و یک شب یلدا چو شهرزاد نخوابم هزار قصه بخوانم که قصه گوی تو باشم مرا بخواه تو حتی در آن نفس که بمیرم که هست آرزوی من که آروزی تو باشم