هنگام که گریه می دهد ساز این دود سرشت ابر بر پشت هنگام، که نیل چشم دریا از خشم به روی میزند مشت زان دیر سفر که رفت از من غمزه زن و عشوه ساز داده دارم به بهانه های مانوس تصویری از او به برگشاده لیکن چه گریستن، چه طوفان؟ خاموش شبی است، هرچه تنهاست مردی در راه میزند نی و آواش فسرده بر می آید تنهای دگر منم که چشمم طوفان سرشک میگشاید هنگام، که گریه میدهد ساز این دود سرشت ابر بر پشت هنگام، که نیل چشم دریا از خشم به روی میزند مشت