زهی در کوی عشقت مسکن دل چه می خواهی ازین خون خوردن دل چکیده خون دل بر دامن جان گرفته جان پرخون دامن دل از آن روزی که دل دیوانهٔ توست به صد جان من شدم در شیون دل منادی می کنند در شهر امروز که خون عاشقان در گردن دل مکن جانا دل ما را نگه دار که آسان است بر تو بردن دل چو گل اندر هوای روی خوبت به خون درمی کشم پیراهن دل بیا جانا دل عطار کن شاد که نزدیک است وقت رفتن دل