نه هیچی نیس مث اوایلش دیگه مامان نمیگه برام قصه تو بچگی میخواستم دکتر بشم الان میرم پیش روانپزشک هرروز میشم عصبی تر نمیدونم کجا فقط میرم خیلی وقته نمیجنگم برا هیچی از اون من سرحال نیس خبری نه این زندگی بد زده ضربشو بم خوشی سخت شده برا من تلفظش هرروز به دیوار آرزوهام میکوبم کلمو هی نشده عوض هیچی برا من فقط کوچیک شدن پیرهنام تش خط هایی که با ماژیک میکشیدم رو صورتم با تیغ میتراشم نفهمیدم چی شد اصا گذشت بیست و اندی سال بیخود همش هر رو میگیرم دست خودمو خودم از خیابون خودمو میکنم رد این شهر غریبست با هوای عشق پره از دروغ و حرفای چرک کسی عوض نمیکنه شرایطو به جاش میده به هممون شرایط شکل