مریم (زیبا) چرا با ناز و با افسون و لبخندی به جانم شعله افکندی مرا دیوانه کردی رفتی مرا تنها به دست غم رها کردی به جان من خطا کردی مرا دیگر نخواهی دیگر نخواهی اشکی که ریزد ز دیده من آهی که خیزد ز سینه من رنگ تمنا ندارد تو صبح روشن سپیدی بی تو دلم شور و امیدی دیگر به دنیا ندارد