ز همراهان جُدایی مصلحت نیست سفر بی روشنایی مصلحت نیست سفر بی روشنایی مصلحت نیست چو پا داری برو دستی بجنبان چو پا داری برو دستی بجنبان ترا بی دست و پایی مصلحت نیست ترا بی دست و پایی مصلحت نیست ز همراهان جُدایی مصلحت نیست سفر بی روشنایی مصلحت نیست سفر بی روشنایی مصلحت نیست چو ملک و پادشاهی دیده باشی چو ملک و پادشاهی دیده باشی پس از شاهی گدایی مصلحت نیست پس از شاهی گدایی مصلحت نیست ز همراهان جُدایی مصلحت نیست سفر بی روشنایی مصلحت نیست سفر بی روشنایی مصلحت نیست ز همراهان جُدایی مصلحت نیست ز حادثات جهانم همین خوش آمد و بس که خوب و زشت و بد روزگار درگذر است پس از شاهی گدایی مصلحت نیست پس از شاهی گدایی مصلحت نیست ز همراهان جُدایی مصلحت نیست