بر تو و آن خاطر آسوده سوگند بر تو ای چشم گنه آلوده سوگند بر آن لبخند جادویی، بر آن سیمای روشن کز چشمان تو افتاده، آتش بر هستی من عمریست، هر شب در رهگذارت ماندم چشم انتظارت شاید یک شب بیایی دردا تنهای تنها بگذشته بی تو شبها در حسرت و جدایی عاشقی گم کرده ره، بی آشیانم مانده بر جا آتشی از کاروانم زین پس محزون و خاموشم عشقت خاکسترم کرد در دست باد پاییزی نشکفته پرپرم کرد نشکفته پرپرم کرد عمریست، هر شب در رهگذارت ماندم چشم انتظارت شاید یک شب بیایی دردا تنهای تنها بگذشته بی تو شبها در حسرت و جدایی