از قصه همراهی ما با تو خبر نیست ای آینه خو صبر کن این رسم سفر نیست باور نتوان کرد که آن عشق همیشه بودست کنار من و امروز دگر نیست من تشنه مرگم تو چرا بال گشودی پیش از تو مرا نوبت پرواز مگر نیست در دشت مگر غنچه سرخ که دمیدست این باغ پر از لاله به جز خون جگر نیست من تشنه پرواز و تو سرگرم تماشا ای آینه خو صبر کن این رسم سفر نیست من تشنه مرگم تو چرا بال گشودی پیش از تو مرا نوبت پرواز مگر نیست من تشنه پرواز و تو سرگرم تماشا ای آینه خو صبر کن این رسم سفر نیست ای آینه خو صبر کن این رسم سفر نیست