عبور باید کرد و هم نورد افق های دور باید شد و گاه در رگ یک حرف خیمه باید زد عبور باید کرد و گاه از سر یک شاخه توت باید خورد من از کنار تغزل عبور می کردم و موسم برکت بود و زیرپای من ارقام شن لگد می شد زنی شنید کنار پنجره آمد نگاه کرد به فصل در ابتدای خودش بود ودست بدوی او شبنم دقایق را به نرمی از تن احساس مرگ برمیچید من ایستادم و آفتاب تغزل بلند بود و من مواظب تبخیر خواب ها بودم و ضربه های گیاهی عجیب رابه تن ذهن شماره می کردم خیال می کردیم بدون حاشیه هستیم خیال می کردیم میان متن اساطیری تشنج ریباس شناوریم و چند ثانیه غفلت حضور هستی ماست در ابتدای خطیر گیاه ها بودیم که چشم زنی به من افتاد صدای پای تو آمد خیال کردم باد عبور می کند از روی پرده های قدیمی صدای پای ترا در حوالی اشیا شنیده بودم کجاست جشن خطوط ؟ نگاه کن به تموج ' به انتشار تن من من از کدام طرف می رسم به سطح بزرگ ؟ و امتداد مرا تا مساحت تر لیوان پر از سطوح عطش کن کجا حیات به اندازه شکستن یک ظرف دقیق خواهد شد و راز رشد پنیرک را حرارت دهن اسب ذوب خواهد کرد و در تراکم زیبای دست ها یک روز صدای چیدن یک خوشه رابه گوش شنیدیم و در کدام زمین بود که روی هیچ نشستیم و در حرارت یک سیب دست و رو شستیم ؟ جرقه های محال از وجود برمی خاست کجا هراس تماشا لطیف خواهد شد و ناپدیدتر از راه یک پرنده به مرگ و در مکالمه جسم ها ' مسیر سپیدار چه قدر روشن بود کدام راه مرا می برد به باغ فواصل عبور باید کرد صدای باد می آید عبور باید کرد و من مسافرم ای بادهای همواره مرابه وسعت تشکیل برگ ها ببرید مرا به کودکی شور آب ها برسانید و کفش های مرا تا تکامل تن انگور پر از تحرک زیبایی خضوع کنید دقیقه های مرا تا کبوتران مکرر در آسمان سپید غریزه اوج دهید و اتفاق وجود مرا کنار درخت بدل کنید به یک ارتباط گمشده پاک و در تنفس تنهایی دریچه های شعور مرا به هم بزنید روان کنیدم دنبال بادبادک آن روز مرا به خلوت ابعاد زندگی ببرید حضور هیچ ملایم را به من نشان بدهید