دلم ميگیره از ای آدمها، از گريه هاي شبانه و شمع و جانماز، نبوده كسى برم ده زندگيم راهنما ، وقتى كه كمك خواستم كسي برم راه نداد حسّ و حالم بد، از اى اجتماع سرد، روزگار لعنتى ميگيره انتقامشه، زدى به هردرى و اميد دارى وا(باز) مشه، ميارى راز دار دلته باز نامشه! اميدوارى تو به كى دلته مشكنن و مگن هستى گوشه گير... يك حسي مگه برت نمتانى خوب بشى، ده كنج خانه ماندي زل زدي تو به چي؟! شرمنده قلب مه، اگه که مزنم مه چند لحظه گپته، اي ادماى فانى كمرنگ ارزشه، هرچقدر خوبي كنى خنجر ده دستشه. دلمه ميگیره از تو و از خودم، از شبهايي كه مِگذره با الكلم، نمان باور كنم ، هرچقدر كه سرد شدم ، بازنده نبودم مه هى باز از سر مروم چقدر تو ساده اى، ده دنياى واقعى، گُلت ره ميچينن و شرمسار ساقه اى بسپر به دست باد، ده زندان لحظه ها، خودته حبس نكن، تو میشوى قهرمان! حال مره كسي درك نميكرد، اينا ده سرم مزنه هردقيقه، روح مه از درون بد مريضه ، چرا تلاش هايم شده كم نتيجه! هركاری ميكنم بند نمشه(اشك) مه كه همیشه خوب كدم بندگيته، مِفامُم نباشى حل نميشه، خدا بدونت دست هايم سرده بيشك! روز هايم تكراريست و خانه برم دلگيره ناخواسته جان مه او هرلحظه ميگيره (عزرائيل) تنهايي ره دل مه طعمشه چشيده، ضربه ره زد برم هركى كدِم خويشى كرد. مزنم تَوَهُم، وقتى درخت اميدم تبرخورد، بالاخره ميگيرم روزى انتقامه مه از تو دنياى بي معرفت زخمايت ده جيگرم هست، تنها و دلگير شدم لحظه هاى بي سر و ته!