گاهی... چشاتو که می بندی می بینی داری... تو شبات یه ستاره می چینی گاهی... چشاتو که می بندی می خندی احساس... می کُنی که داری دل می بندی یهو چشماتو که باز می کنی می بینی یه چیزی کم داری داری از دوری اون که دلت پیششه می میری انگاری نفسات دیگه آروم آروم نمی زنه تندتر میشه از سابق توی اون لحظه دیگه می فهمی یه دیوونه شدی و یه عاشق یهو چشماتو که باز می کنی می بینی یه چیزی کم داری داری از دوری اونکه دلت پیششه می میری انگاری نفسات دیگه آروم آروم نمی زنه تندتر میشه از سابق توی اون لحظه دیگه می فهمی یه دیوونه شدی و یه عاشق دنیا واست از اون روز میشه زندونت دوست داری تو آغوشش کنه پنهونت هی بغض می کنی تو خلوت و تنهاییت میگی به خودت نزدیک شده رسواییت خواب از توی چشمات میره و گم میشه بیدار می مونی تو فکرته همیشه هربار که رو دیوار عکسشُ می بینی می فهمی چقد تنهایی و غمگینی می فهمی چقد تنهایی و غمگینی یهو چشماتو که باز می کنی می بینی یه چیزی کم داری داری از دوری اونکه دلت پیششه می میری انگاری نفسات دیگه آروم آروم نمی زنه تندتر میشه از سابق توی اون لحظه دیگه می فهمی یه دیوونه شدی و یه عاشق یهو چشماتو که باز می کنی می بینی یه چیزی کم داری داری از دوری اونکه دلت پیششه می میری انگاری نفسات دیگه آروم آروم نمی زنه تندتر میشه از سابق توی اون لحظه دیگه می فهمی یه دیوونه شدی و یه عاشق