رفتی از خلوت من همره شب های که باشی غم نهادی به دلم همدم غم های که باشی خواستم دور شوم از همه حتی ز جهانت من نباشم نگرانم که تو دنیای که باشی گو با تو چه کنم تا تو شوی هم درد من تا باران بشود حال و هوای سرد من تا همچون مه عاشق بنوازد بنوازی ساز عشق گو با تو چه کنم تا تو شوی هم درد من تا باران بشود حال و هوای سرد من تا همچون مه عاشق بنوازد بنوازی ای وای از عشق فریاد از عشق ای داد از عشق فریاد از عشق ای داد از عشق فریاد از عشق ♪ در دل بی خبرت از غم من هیچ خبر نیست یک نفر ماندی و در قصه من راه گذر نیست اگر از خانه ویرانه عشقت نگذشتم و برایم به تو راه دگری هیچ اگر نیست گو با تو چه کنم تا تو شوی هم درد من تا باران بشود حال و هوای سرد من تا همچون مه عاشق بنوازد بنوازی ساز عشق گو با تو چه کنم تا تو شوی هم درد من تا باران بشود حال و هوای سرد من تا همچون مه عاشق بنوازد بنوازی ای وای از عشق فریاد از عشق ای داد از عشق فریاد از عشق ای داد از عشق فریاد از عشق