به دشت افتاده مجنون به دشت افتاده مجنون زار و دلتنگ چو سیل آورده چوبی در بن سنگ چو سیل آورده چوبی در بن سنگ داد و بیداد به شب از آتشی به شب از آتش آه شرر بار نمایان دود و دم دامان کوهسار غم عشقت بیابون پرورم کرد هوای بخت بی بال و پرم کرد به مو گفتی صبوری کن صبوری صبوری طرفه خاکی بر سرم کرد