از عشق هیچ چیز نمیدانم چیزی برای آنکه بدانم نیست چشمان مرگ بار زنی زیبا آرام بخش زیر زبانم نیست من تازه عاشقت شده ام اما از هرچه بر تو رفته خبر دارم با من بگو که در نسخ خطیت خطی برای آنکه بخوانم نیست من کل آسمان تو را گشتم دیریست کفتران به تو مشغولند ای کاش نامه ای به تو اما حیف طوقی پیر نامه رسانم نیست میخواستم سفر کنمو یک شب دیدم سبک شده چمدان یعنی با چشم های خیس خودم دیدم جز خنده ی تو در چمدانم نیست باید که اعتراف کنم انگار ای آینه دروغ نمیگفتی موهای پیر و خسته ی ن دیگر دلتنگ دست های جوانم نیست ای کاش دست های تو را تنها ای کاش دست های تو را اینجا ای کاش دست های تو را اما پایان جمله ام به توانم نیست