میروم دیگر چون پرستوها میکنم ترکِ آشیان دیگر برنمیگردم زین رهِ رفته چون نمیگردی مهربان دیگر خسته از تاریکیِ شبها میروم افسرده و تنها پر کشم تا قصرِ رویاها تا ببینم طلوعِ فردا را به جز اشکِ غمِ تو بارانی به کویرِ دلم نمیریزد جز نوایِ غم و پریشانی ز دلِ سازِ من نمیخیزد روم آهسته از سرِ راهت برو دستِ خدا به همراهت روم آهسته از سرِ راهت برو دستِ خدا به همراهت به جز اشکِ غمِ تو بارانی به کویرِ دلم نمیریزد جز نوایِ غم و پریشانی ز دلِ سازِ من نمیخیزد روم آهسته از سرِ راهت برو دستِ خدا به همراهت