نشد یک لحظه از یادت جدا دل نشد یک لحظه از یادت جدا دل زهی دل! آفرین دل! مرحبا دل! مرحبا دل زهی دل! آفرین دل! مرحبا دل! مرحبا دل ز دستش یک دم آسایش ندارم نمی دانم چه باید کرد با دل ؟ هزاران بار منعش کردم از عشق مگر برگشت از راه خطا دل به چشمانت مرا دل مبتلا کرد فلاکت دل ، مصیبت دل ، بلا دل نشد یک لحظه از یادت جدا دل نشد یک لحظه از یادت جدا دل زهی دل! آفرین دل! مرحبا دل! مرحبا دل زهی دل! آفرین دل! مرحبا دل! مرحبا دل از این دلدار من بستان خدایا ز دستش تا به کی گویم خدا دل به تاری گردنش را بسته زلفت فقیر و عاجز و بی دست و پا دل بشد خاک و ز کویت برنخیزد زهی ثابت قدم دل ، باوفا دل نشد یک لحظه از یادت جدا دل نشد یک لحظه از یادت جدا دل زهی دل! آفرین دل! مرحبا دل! مرحبا دل زهی دل! آفرین دل! مرحبا دل! مرحبا دل