نیمی از یک مترسک با نیمی از یک بدن با هم پیوند خوردن تا پیکر من شدن کلاغ ها هر روز از نیمی از من می ترسن و لاشخورها شب روی نیم دیگه می رقصن سال هاست من حامی گندم های تو بودم به زندگی برای تو خو کرده وجودم تو از کلبه ی اون دور هر صبح با لبخندی و پیش از خواب هر شب پنجره رو می بندی و من با شیاطین تا صبح می جنگیدم و پیش از صبح هر بار بغضم رو می بلعیدم و تو درست به کسی زندگیتو مدیونی که مدت هاست از اون هیچ چیزی نمی دونی ♪ سال هاست زندانی آزادی تو هستم قهرمان و قربانی از این دو واژه خستم سال هاست پوست گرمی رو با شوق نبوسیدم مدت هاست که توی آب صورتمو ندیدم دلم برای تو، برای تو از نزدیک تنگه برای نفس، تو یه گوشه ی تاریک دلم برای اشک دلم برای خواب دلم برای سیب دلم برای آب دلم برای زن دلم برای تن دلم برای من دلم برای من دلم بیش از هر چیزی برای خودم تنگه و من برای خودم دلم چقدر تنگه و من سال هاست برای خودم دلم تنگه و من چقدر برای خودم دلم تنگه ♪ نیمی از یک مترسک با نیمی از یک بدن با هم پیوند خوردن تا پیکر من شدن