دلم درده من دلم درد خودم من رو وسط تاریکی ولم کرد پشت سنگر میخزیدیم و باد میشدیم یاد خاطره ها میوفتادیم آبان میشدیم به فردا ها میگفتیم نیا ، به گذشته میگفتیم برو زندگی تمومه واسه لاله های درد کشیده مهم نیست از کدوم شاخه چیدن گل رو برو رفیقم برو برو نمیزاریم کسی فکر کنه تو قهرمان نبودی تو توو قید و بند آرزوی این جهان نبودی یه جون به کف با اندیشه های گرون اصلا واسه همینه تو رو میکشن تقیه میکنن بقیمون خواب میمونن بخیه میخورن اگه به هم گره نخوره دست هامون عاقبت آخرش از هم جدا همه رو یقه میکنن ما دردمون آتیش توو سینست انتظار الکی هندسه دقیقست من توی این تاریکی فقط یه روزنه دیدم که توش دیدم زبون اندیشه رو بریدن این زخمی رو که حاملشیم سالهاست با قلم شعورشون نمیشه پنهان دادم من قلمم رو با رنج ها من هم مثل تو به جون میخرم زندون رو بالاخره باطل میشه این جادوی شب به حرمت مادری که گرفته زانوی غم بغل به خاموشی چراغ های خونش تو نقش زوال آینده فرورفته حتی این جنس درد رو نمیشه خوند مثل اینه کل جهانت رو بگیره خون و هیچ رنگی پیدا نکنی تا وقتی زنده ای همه صدا ها یکی شدن بجز صدای دوست همون که رفت و همه رنگ ها رو با خودش برد همه منظره ها رو بعد خودش کشت فقط ما موندیم و نبض مسیر جنبش و پیکره ها تا بالای پشت بوم هیچ یا این که پشت در های بسته آزادی با ظلم هم خوابه دیو هم بو برده این دیو میدون اضطراب قصه هامون دیو میمونه تا وقتی خون بخونه هیچ ولی من توو سبد صبحم همیشه جای میوه های آرمان خالی میزارم تا روزی که این شعرم با یه شهر غریبه شه هر جایی اسم من یه خالی بزارن من آرزومه از مدار خاطره ها خارج بشم درست فردای روزی که عصیان بخوابه اما تا بیدار بیدارم مست مینویسم تا فرداهای فردا بزنن کولی ها به یادم نیست رنگی که بگوید با من اندکی صبر، سحر نزدیک است هر دم این بانگ برآرم از دل وای، این شب چقدر تاریک است! خنده ای کو که به دل انگیزم؟ قطره ای کو که به دریا ریزم؟ صخره ای کو بدان آویزم؟ مثل این است که شب نمناک است دیگران را هم غم هست به دل، غم من ، لیک، غمی غمناک است.