نشونه ها پنهونن تو شیکمِ ابر سنگینی میکنه سبکِ کلمه یِ پر منی که جلوترو دیده خوب میدونه که داره زخم میخوره از عقبه ی من چسبی به نام زخم رو پوستِ شهر زورِ پادشاهی رو سرمون روزیِ کم انواع قتلِ عامِ بشر نفوذِ بدکاره اجنبی بوده،؛ من غرورتم یادتون نیست ولی ما یادمونه با خونمون سوخت این سینه یادگارمونه من گفتم به بچه ام تو، بگو به بچه ات به کوه های دامنِ بهار دل نبنده نخونه تمومِ زمستونشو از یه آدم قالب جسم ماده چه، ادامه دادن بشارت میدادن همون پرنده هایی که توی زندانن به خاک لاله هاشن بودن اندازه به شهادت بودن دلشون می سوخت بودن که ادب میکردن به خلق بود شاید آدمی، نبود شاید آدمی گذشته این نبود اما از آینده می آمدیم به کجا، چُنین شتابان؟ قتلِ گاهان این شاه راه تا آزادی فرشِ ماهاست که روی این فرش جای خونتونه شمایی که تنها سلاحتون پولتونه و تنها صَلاحتون قتله برده ی نفسید، همتون جزاتون مرگه، همتون با زجر و تحــــقیر موی تاریکیِ مهیبتون پیچیده دورِ انگشتای منحوسِ باد مثلِ عنکبوتای بیوه ی عجوزه تار میبینه چشمام نسیمِ افیونِ نگاه منِ خمار مستِ محوِ این لعابشم با جنازه ی پروانه های محروم از بال میونِ این همه خون کجائن زنده های متعفن از حجومِ ازدحامِ برکه ها؟ کی میرسه ریسمانتون به انتها که بشکافیم چشم های دوخته به تنِ شهر؟ صدای ضجّه هامونه گوشِ فلکو کَر کرده نه ساقه ی بریده از نبضِ خشمِ فقر شما از رِخنه ی مأیوس نجابتِ مرگ ردِ پاهاتون میرسه به قتلِ گاه عمد همه ی تمنای ما فقط ناله ی غم بود همین آدم قانع به نطفه ی هوا تو رگ حقیقت مدفون شده پشتِ ظهورِ فهم پشتِ یه دروغِ محض تلنبار بکنید نگاهتونو رو همدیگه تا منجر بشه از روی ظلم عبورِ فهم جای گلوله هاتونم تو شونه هامون امنه پس خیالی نیست بذار فرو برن بذار چاقوی تهدید گلوی ساقه رو لمس بکنه تا پخش بشه خشمِ زاییده ی بذر بذار تو قصه بگن از خمِ ابروی من این شهرو میبینی بزنی بالا روپوششو هنوزم رو بدنش نقشِ گلوله حکه جای زخمای جوشای بلوغِ جنگه تا کی پشتِ زورتون سرابمون سد شه کمرمون تا کی زیرِ بارتون خم شه چهره ی پشتِ غبارتون یادمون رفته دروغتون عصای فرار از سقوطِ نوره وقتی کل خورشیدتون به یه تارِ مو بنده