دلتنگم رویای طلوع را به جنگل انبوه سفر کردم سرگذشت کلاغ پیری در من است وقتی قرنی است به خانه نمی رسد. جدایی فریاد خروشانیست که به اقیانوس می ریزد و رودخانه ای فصلی تماشاگر جنگ پل و دره است. کجایی که به عمق جنگل دلتنگم. کجایی که به عمق اقیانوس دلتنگم. ستاره به دوش به دیده بانی آسمان می روم. شب نام دیگر من است وقتی در خود فرو می روم و صبح، با چراغ خورشید، زمین را پی تو می گردم کجایی که به عمق شباهنگام دلتنگم. جاده ها برای تو افسار گسیخته می پیچند. پل ها هم بی اعتنا به سیلاب دره ها را عاشق می شوند. و من مردی که بی تو از نفس می افتد و نیستی را به غم ترجیح می دهد. کجایی که به عمق غم دلتنگم. امیرحسین شورچه