بالاخره بالاخره بالاخره اون روزی اومد که باید بره بالاخره بالاخره بالاخره همه خنده هامون میشن خاطره بالاخره بالاخره بالاخره اون روزی اومد که باید بره بالاخره بالاخره بالاخره همه خنده هامون میشن گریه شاید قراره منم تنها بشم مثل بابام انقدر بهم مهر دادی رفت تا نصف آبان کسی نیست بخنده به جوکام و اصطلاح هام هنوز توو کف رفتنت و این اتفاق هام بازم رو مبل مشاورم من هفته ای دوبار میپرسه از دوران بچگیم و خستگی و کار روزا عین روح ها و هر لحظه ای خمار چشما دنبال نور ولی قلباً حبس شدیم تو غار زخمی بودیم بالاخره چسبو کندیم پنج سال خاطرمونو توو کارتن بسته بندی کردی و رفتی و گفتی دست من نیست با بچه بازیات تو منو خسته کردی منم بعد چند روز بهت گفتم برگرد زودی توی به هم زدن هم تو از من مرد تر بودی الان یه ماه گذشته و هنوز سرگردونی نمیدونم تو این یخبندونیم تا کی بالاخره بالاخره بالاخره اون روزی اومد که دلش خواست بره بالاخره بالاخره بالاخره همه خنده هامون میشن خاطره بالاخره بالاخره بالاخره اون روزی اومد که دلش خواست بره بالاخره بالاخره بالاخره همه خنده هامون میشن گریه میشن گریه، میشن گریه این نبود که بخواد دعوامون بشه فقط عادت بود و دادیم هرجوری کشش دل حاکم فقط داشتیم دستامون که خشت خودمون بودیم نگیم دنیا برامون نوشت نزن زیر گریه، منم دلم تنگ میشه واسه چیپس و برگری که میزدیم دوتایی باهم نصف شبا تا که برگرده بازم اون حس لبات نگم من قصه برات ولی خیلی جالبه یه جورایی من ترجیح میدم بینمون خیانت بود اونطوری لااقل میگذشت ازت سیاوش زود ولی این طوری چطوری من فراموش کنم وقتی نرسیدم که نه روشن و نه خاموش کنم این رابطه رو وقتی میدونم هر شب تووی خوابتم و وقتی تو هم میدونی برام یه فرشته ای بس تازه رسیده بودیم الان بچشیم این گَسو بالاخره بالاخره بالاخره اون روزی اومد که دلش خواست بره بالاخره بالاخره بالاخره همه خنده هامون میشن خاطره بالاخره بالاخره بالاخره اون روزی اومد که دلش خواست بره بالاخره بالاخره بالاخره همه خنده هامون میشن گریه میشن گریه، میشن گریه بالاخره بالاخره بالاخره اون روزی اومد که باید بره بالاخره بالاخره بالاخره همه خنده هامون میشن گریه همه خنده هامون شدن گریه میشن گریه، میشن گریه بزار بره بزار بره بزار گریه کنه بره باید بره باید بره بزار گریه کنه