از برت دامن کشان رفتم ای نامهربان از من آزرده دل کی دگر بینی نشان رفتم که رفتم از برت دامن کشان رفتم ای نامهربان از من آزرده دل کی دگر بینی نشان رفتم که رفتم از من دیوانه بگذر بگذر ای جانانه بگذر هر چه بودی هر چهبودم ناگهان رفتم که رفتم شمع بزم دیگران شو جام دست این و آن شو هر چه بودی هر چهبودم ناگهان رفتم که رفتم بعد از این کنفراموشم که رفتم دیگر از دست تو می نمی نوشتم که رفتم بادل زود آشنا گشتم از دامت رها بی وفا بی وفا بی وفا رفتم که رفتم من نگویم که به درد دل من گوش کنید بهتر آن است که این قصه فراموش کنید عاشقان رابگذارید بنالندهمه مصلحت نیست که این زمزمه خاموش کنید شمع بزم دیگران شو جام دست این و آن شو هر چه بودی هر چهبودم ناگهان رفتم که رفتم