صفای زنده بودن طراوت غروره بنفش و سبز و آبی سپیده هر بلوره دوباره روزگاران تن صبور و خسته فریاد از این شکستن پشت درای بسته پشت درای بسته با هرکه رفته سوختم، با هر شکسته ساختم عمر عزیزو باختم و دانستم و باختم دانستم و باختم هر دشمنی رفیق شد، هر گمرهی شفیق شد هر سنگ سخت خاره ای، همسایه با عقیق شد همسایه با عقیق شد هر آتشی نگاه جان سوز هر آه سرد خانمان سوز شب مرا رسانده بر روز شد باورم که هر طلوع تازه ای یه تکیه گاهه ظاهر چون روح سنگیه، اما سبک به مثل کاهه رفتم که با صفای دل جویم سراب آرزو را خود در میان آرزوها گم شدم، خدا گواهه با هرکه رفته سوختم، با هر شکسته ساختم عمر عزیزو باختم و دانستم و باختم دانستم و باختم هر دشمنی رفیق شد، هر گمرهی شفیق شد هر سنگ سخت خاره ای، همسایه با عقیق شد همسایه با عقیق شد صفای زنده بودن طراوت غروره بنفش و سبز و آبی سپیده هر بلوره دوباره روزگاران تن صبور و خسته فریاد از این شکستن پشت درای بسته پشت درای بسته پشت درای بسته پشت درای بسته