در کنار رودخانه می پلکد، سنگ پشت پیر روز، روز آفتابی است در کنار رودخانه من فقط هستم خسته ی درد تمنا چشم در راه، آفتابم را آفتاب من رو پوشید از من در میان آب های دور چشم من لحظه ای او را نمی یابد در کنار رودخانه من فقط هستم خسته ی درد تمنا چشم در راه، آفتابم را آفتابی گشته بر من، هر چه از هر جا آفتابی نیست، تنها آفتاب من آفتابی نیست، تنها آفتاب من