کاری بکن ، زنگی بزن ، از بس ندیدمت چشمم خمار ، گوش مرا ، به صدا دعوت نمی کنی ، چرا ؟ گور مرا ، مرگ تو مگر پُر نمی کند بخواب ، چشم مرا ، ببین خواب مرا آنچه تو را ، از همه سَر می کند مرگ مرا ، در تو سفر می کند اشک ندارم ، که کنم وقف چشم پلک مرا ، چشم تو تر می کند فکر خیانت به تو از عاشقی ست این سر بی صاحب اگر می کند هر چه فرار از گذرت می کنم باز مرا عشق تو خر می کند خواب ، تو را دیدم مرا جا گذاشت هرشبِ در تخت تو سر می کند نام مرا ، چشم تو درویش کرد گوش مرا ، اسم تو کر می کند آنچه تو را ، از همه سر می کند مرگ مرا ، در تو سفر می کند اشک ندارم ، که کنم وقف چشم پلک مرا ، چشم تو تر می کند فکر خیانت به تو از عاشقی ست این سر بی صاحب اگر می کند هر چه فرار از گذرت می کنم باز مرا عشق تو خر می کند