با توام تویی که داری منو از یاد میبری چرا آدمو به سمتی که نمیخواد میبری اگه زندگیت شیرین شده به من مدیونی کوه کندم ولی خب زدی به نام دیگری مثل ما مثل مرداب و رود جاریه ما چیکار به هم داریم بحث چرا چه کاریه اسب گاری هر چقد تند بره اسب گاریه قدر زر زرگر شناسد قدر گوهر گوهری من به خشکی زدم و جزیره پیدا کردم از همین جزیره طوفانو تماشا کردم من یه عمره رفتمو پشت به دریا کردم تو هنوزم تو سراب قبلنات شناوری به سواره بودن عادت داری اما دیره این قطار هیچ جا نمیره این مسافر پیره انتظار کشیدنت بیخوده بی تاثیره ایسگاه آخرو رد کردی ولی بیخبری اگه شعرامو تو گفتی که حلالت باشه اگه شاعری که باید خوش به حالت باشه حالا که هیشکی نمونده پرو بالت باشه حالا دوست دارم بدونم شعرامو چند میخری این نقش و نگار خوش که بینی نقشی ست که پایه اش بر آب است بشتاب به سوی کوی معنی تا مرکب عمر در شتاب است چند از پی جمع کردن مال بر گردنت از طمع طناب است دوران جهان چو موج دریاست در وی تن آدمی حباب است