سلام ماه بلند مغرور ببین مرا بیقرار کردی تمام دارایی ام دلم بود که پای آن هم قمار کردی میروی تو دامن کشان دل بریدی اما بدان میکشد مرا بی گمان حرف این و آن بهانه دست تو دادم ای دل ای دل اسیر رفته از یادم ای دل ای دل من از نفس می افتادم ولی تو را ادامه میدادم بگو چرا نشد به فریادم برسی غم تو را به دل دارم نیامدی به دیدارم دلی نمانده بسپارم به کسی اگر بدانی چه کرده با من شکنجه ی آن دو چشم روشن اگرچه عاشق همیشه تنهاست ولی چرا تو ولی چرا من بی خبر شو از حال من بعد از این به من سر نزن جای من خودت دل بکن بی خیال من میروی تو دامن کشان دل بریدی اما بدان میکشد مرا بی گمان حرف این و آن بهانه دست تو دادم ای دل ای دل اسیر رفته از یادم ای دل ای دل من از نفس می افتادم ولی تو را ادامه میدادم بگو چرا نشد به فریادم برسی غم تو را به دل دارم نیامدی به دیدارم دلی نمانده بسپارم به کسی